✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 765
  • دیروز: 809
  • 7 روز قبل: 5807
  • 1 ماه قبل: 45142
  • کل بازدیدها: 991484

 



 

 آیت الله شاه آبادی (ره) :

  «سه آیه آخر سوره مبارکه حشر را تلاوت کنید تا ملکه شما شود و اولین اثری که از آن مترتب میشود، پس از مرگ و شب اول قبر است . وقتی که ملکین از طرف پروردگار برای سؤال و جواب می آیند، در جواب «من ربک؟»

  بگوئی: «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم × هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون × هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحکیم»

 وقتی این طور پاسخ بگویی ملائکه الهی مبهوت و متحیر میشوند، چون این معرفی حق است به زبان حق، نه معرفی حق به زبان خلق .»

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.

روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.

به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر…
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر… بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر… تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته.

لحن و عبارت ” برو بالاتر ” خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ.

دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.

عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.

شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر… برو بالاتر…

بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
- بچه پامنار بودم. گندم و جو می فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم…

دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که

 از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو

اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 آیت الله جوادی آملی:

 
حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است …

و خدای سبحان زن را با سرمایه عاطفه آفرید که معلم رقت باشد و پیام عاطفه بیاورد.

اگر جامعه ای این درس رقت و عاطفه را ترک کرد و به دنبال غریزه و شهوت رفت❗️، به همان فسادی مبتلا میشود که در غرب ظهور کرده است؛ ♨️
لذا کسی حق ندارد بگوید من به نداشتن حجاب رضایت دادم. 

از اینکه قرآن کریم میگوید هر گروهی اگر راضی هم باشند,

شما حد الهی را در برابر آلودگی اجرا کنید، معلوم میشود.. عصمت زن، حق الله است و به هیچ‌ شخصی ارتباط ندارد.(هیچکس نمی تواند بگوید من به بی حجابی راضی هستم…)

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




خداوندا…
وقت دشواری‌ها،
آن که صدایش می کنند،
تویی…
و وقت گرفتاری‌ها،
آن که دنبال پناهش می‌گردند،
تویی…

دری را که تو بسته ای،
کس دیگری باز نمی کند
و دری را که باز کرده ای،
کسی نمی بندد،
پس خودت درِ رهایی
را به رویم باز کن…

آمین یا رب العالمین….

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




 

او با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد.
شوهرش می گوید چرا؟
ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار.
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد، به شرط و شروط ها.زن مشتاقانه انتظار می‌کشد شرح شروط را.
تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی.زن با کمال میل می‌پذیرد.
در دفترخانه مرد رو به زن کرده و می گوید حال که جدا شدیم. لیکن تنها به یک سوالم جواب بده.زن می‌پذیرد.مرد مي پرسد: چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی‌ و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی؟
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد: طاقت شنیدن داری؟
مرد با آرامی گفت: آری.
زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود. از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت. وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد. نامه‌ای در کیفش بود. با تعجب بازش کرد.خطّ همسر سابقش بود. نوشته بود: فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر. نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت. منتظر بود که تلفنش زنگ زد. برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود. شمارهٔ همسر جدیدش بود. تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی؟
پاسخ آن طرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد. صدا، صدای همسر سابقش بود که می گفت: باور نکردی؟ گفتم فکر نمی کردم اینقدر احمق باشی‌. این روزها می توان با يك میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات یابند.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


امام علی (ع):
 اگر دل می سپاری،به چیزی بسپار که بیاَرزد.
 اگر عاشق می شوی،عشقت به چیزی باشد که از خودت ارزشمندتر باشد.
 اگر می خواهی دل، هوس های بیجا نکند،چشم خود را کنترل کن.
 غررالحکم،حدیث۱۰۱۶۴

موضوعات: روایات  لینک ثابت




ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ . ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ
ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
«ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ »
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: « ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ
ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ» .
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : « ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ «!
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
« ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ «!
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮﺍﺯﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : «ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟»
ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: « ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ «!
ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: « ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ،
ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ : « ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ
ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ . ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ . ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ
ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ؟ »
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ …
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻﺎﻑ،ﺍﺯﺻﺪﻧﻤﺎﺯ ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮﺍست.

نتیجــــــــــه :

ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺒﯿﻨﺪ،
ﺁﺭﺯﻭ ﮐﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ …
ﺍﺯ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻮ !
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺍﺭﯼ
،ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ …
ﺍﺯ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﮕﻮ !..
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺎ ﭘﺎﯾﺒﻨﺪﯼ ﺗﻮ،
ﺁﻧﺮﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﺩ …
ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﮕﻮ !
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﺒﯿﻨﺪ …
ﺍﺯ ﺍﺧﻼﻕ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﮕﻮ !
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺗﻮ ﺑﭙﺬﯾﺮﺩ …
ﺍﺯ ﺗﻌﻬﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﮕﻮ !
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ،
ﺍﺯ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﺩ …
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺗﻮ،
ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨد

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

 ﻣﻔﻀّﻞ ﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﮔﻮﻳﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﻮﺩ

 ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻳﻮﺳﻒ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ، ﻓﺮﻣﻮﺩ

 ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ ﺟﺒﺮﺍﺋﻴﻞ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﻰ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻛﺮﺩ ﻭ #ﮔﺮﻣﺎ ﻭ #ﺳﺮﻣﺎ ﺑﺮ ﻭﻯ ﺍﺛﺮ ﻧﻤﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻭﻓﺎﺗﺶ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻤﻴﻤﻪ ﺍﻯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺍﺳﺤﺎﻕ ﺁﻭﻳﺨﺖ ﻭ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺁﻭﻳﺨﺖ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻳﻮﺳﻒ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺁﻭﻳﺨﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﻭﻳﺶ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻛﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻳﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﺼﺮ ﻳﻮﺳﻒ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻤﻴﻤﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ، ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺑﻮﻯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ

 ﻫﻤﺎﻥ ﻗﻮﻝ ﺧﺪﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺧﻄﺎﻛﺎﺭ ﻧﺪﺍﻧﻴﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﻯ ﻳﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﺸﻤﺎﻡ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ.ﻭ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ

  ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﺪﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺷﻮﻡ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺩﺭ #ﻧﺰﺩ ﻛﻴﺴﺖ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﺭ #ﺩﺳﺖ ﺍﻫﻞ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺝ ﻗﺎﺋﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﺳﺖ. ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻋﻠﻢ ﻳﺎ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﺭﺙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻣﻨﺘﻬﻰ ﺑﻪ ﻣﺤﻤّﺪ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠّﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
 کتاب شریف کمال الدین شیخ صدوق/باب ۵۸/صفحه۶۷۴/حدیث۲۹

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 

 امام سجاد(ع) فرمودند:

 همانا مردم زمان غیبت که امامت او را پذیرفته اند و منتظر ظهور اویند، برتر از افراد همه ی زمان ها هستند.

 بحارالانوار ج ۵۲، ص ۱۲۲

موضوعات: روایات  لینک ثابت




  یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیّت آن که خر خود را بیابد.
بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که: «اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم! از من صرفه خواهی بردن؟»

(فیه ما فیه: مولانای جان)

 

این حکایت بیان حال کسانی است که طاعات و عبادات را چون کالایی برای فروش و رفع حوایج خویش به حق عرضه می کنند و بدان بر خدا منت می نهند و بر خلق فخر می فروشند و حال آنکه خداوند به دادن توفیق طاعت بر بندگان منت دارد.

برگرفته از کتاب “365 روز در صحبت مولانا”
به قلم دکتر حسین الهی قمشه ای

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




با توأم روز جمعه سلام!


سال‌هاست خبر خوشت را احتکار کرده‌ای


مرد باش! دلتنگی را حراج نکن!


یک جمعه هم که شده


بگذار دلمان کمی بخندد!

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت




 

حـضـرت صادق (ع ) فرمود: همانا پيغمبر (ص ) باين دعا معالجه مى كرد مى فرمود: دست بر جاى درد

مى گذارى و مى گوئى :

أَيُّهَا الْوَجَعُ اسْكُنْ بِسَكِينَةِ اللَّهِ وَ قِرْ بِوَقَارِ اللَّهِ وَ انْحَجِزْ بِحَاجِزِ اللَّهِ وَ اهْدَأْ بِهَدْءِ اللَّهِ أُعِيذُكَ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ بِمَا أَعَاذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عَرْشَهُ وَ مَلَائِكَتَهُ يَوْمَ الرَّجْفَةِ وَ الزَّلَازِلِ

منبع : اصول كافى جلد 4 صفحه : 355 رواية : 17

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 داستان آموزنده
 

 در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد .
یکی از برگه‌ها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟
زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .
مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود:

“خدایا، می‌خواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. می‌خواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.می‌خواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. می‌خواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانواده‌ام اطراف من حلقه بزنند.می‌خواهم وقتی که حرف می‌زنم مرا جدّی بگیرند؛ می‌خواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم می‌خواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن می‌رسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم می‌خواهد پدرم، وقتی از سر کار برمی‌گردد،

حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بی‌توجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند … دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم.”

انشا به پایان رسید.
مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، “عجب پدر و مادر وحشتناکی‌اند!”
زن سرش را بالا گرفت و گفت:

 این انشاء را دخترمان نوشته

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




????حکایت زیبا
 زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.

به آنها گفت: من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.
آنها پرسیدند: آیا شوهرتان خانه است؟

زن گفت: نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته

آنها گفتند: پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.
عصر وقتی شوهرش به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.

شوهرش به او گفت: برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.

زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: ما با هم داخل خانه نمی شویم.
 
زن
با تعجب پرسید: چرا!؟ یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت: نام او
ثروت است. و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت: نام او موفقیت است. و نام من
عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.

زن
پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت: چه خوب، ثـروت را دعوت
کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! ولی همسرش مخالفت کرد و گفت: چرا موفقیت
را دعوت نکنیم؟
 
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد: بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.

مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت: کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.
 
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید: شما دیگر چرا می آیید؟

پیرمردها با هم گفتند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند، ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

سلطان به وزیر گفت۳سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.
سوال اول: خدا چه میخورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار میکند؟

وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.
غلامی فهمیده وزیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.

اینکه :خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟
غلام گفت؛ هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم وسومی را فردا…!
اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش رامیخورد.
اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.
 

اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.
وزیر به دو سوال جواب داد ، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد.
گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت





ﺧﺪﺍ ﻭﺣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﯽ ﻋﻠﯽ ﻧﺒﯿﻨﺎ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ: ﺍﯼ ﻣﻮﺳﯽ! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻋﻄﺶ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﺑﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﺸﻨﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ؟ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﺑﻠﯽ ﺍﯼ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﯿﺎﻥ. ﺧﻄﺎﺏ ﺭﺳﯿﺪ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮ ﺣﺒﯿﺐ ﻣﻦ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻓﺮﺳﺖ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﯾﻤﻦ ﺑﺎﺷﯽ.

ﻣﻨﺒﻊ: ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺕ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺹ 151

موضوعات: دینی مذهبی  لینک ثابت




سیاست_های_رفتاری


ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﮑﻦ
ﺩﻫﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺯﻩ

ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﺯﺩﻩ
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺪ ﺑﺨﺘﻪ
ﺯﯾﺎﺩ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﺮﯼ ﻣﯿﮕﻦ ﻭﻟﻪ
چادری باشی میگن چه دهاتیه
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﻓﺴﺮﺩﺱ
ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺧﺮﺍﺑﻪ
ﻣﺮﺍﻣﺖ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﻼﻧﻪ

 ﭘﺲ ﺑﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﺑﮕﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺲ
ﭘﺲ ﻟﺬّﺕ ﺑﺒﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




یادت باشه در هر شرایطی که باشی
مردم برای تو حرف درمی آورند
اگر قرار باشه حرف مردم روی تو تاثیر بذاره
شک‌ نکن نمیتونی زندگی کنی
چرا فکر میکنی باید همه را راضی نگه داری
تو‌خودت باش
هر کس خوشش نیامد که نیامد
اصلا مهم نیست
اگر خودت را بازیچه
دست حرف مردم دهی
این میشود
نقطه ضعف تو
میشود چکشی که با آن به سرت بکوبند
و تو را اذیت کنند
چون دیگر نقطه ضعف تو را پیدا کرده اند.
آخرش فکر میکنی چی میشه
یک‌ من ناراحت به وجود میاد
که هم خودت و هم خانواده ات را نابود میکنی
انتظار نداشته باش پدر و‌مادرت تو را ناراحت
بببنند و از حال ناراحت تو ناراحت نشوند
پس این رو بدون هیچکس ارزشش نداره که بخوای به‌خاطرش
حال خوب خودت و خانواده ات خراب کنید .
گاهی باید خودت رو به بی خیالی بزنی
و فقط بگذری و بی اعتنا باشی
بدون هیچ عکس العملی
چون میگذرد غمی نیست…

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




  کمک به دیگران افسردگی را کاهش می دهد…

 آلفرد آدلر به بيماران افسرده می گفت: هر روز فكر كنيد چطور مى توانيد يك نفر ديگر را خوشحال كنيد زيرا انديشه خوشحال كردن ديگران ما را از تفكر درباره خودمان باز میدارد و بزرگترين عامل نگرانى ترس و اندوه انديشيدن درباره خود است.

شادمانى انسان و شادمانى ديگران به يكديگر بستگى دارد. ارسطو به اين نوع برخورد ” خودخواهى روشنگرانه ” میگويد. خیرخواهی، دوستی و عشق ویژگی انسان است.

لازم نيست مصلح اجتماعى باشيد كه بتوانيد دنياى بهترى بسازيد بلكه همين كه دنياى خصوصى خودتان را بهتر كنيد خدمت بزرگى كرده ايد …

منبع: برگرفته از کتاب طبیعت انسان

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

همسرتان را با زنان دیگر مقایسه نکنید
هیچ موقع خانمتان را با زني دیگر، بویژه مادرتان، زن سابقتان یا نامزد قبلی تان مقایسه نکنید. هرگز دربارۀ سایر روابطی که قبلا احتمالا داشته اید، مشتاقانه و با حسرت حرف نزنید. با این اعمال شما عدم امنیت را در جایی که نباید باشد، ایجاد می‌کنید. مردی که می‌خواهد گذشته را دوباره زنده کند، به سوی دردسر می‌رود.

به خاطر داشته باشید همسرتان می‌خواهد در زندگی شما مقدم ترین فرد باشد. وقتی شما الگویی را مثال می‌زنید مانند مادرتان، همسر قبلی تان، دخترخاله تان، آنطور احساس کردن برای او خیلی سخت است. او باور می‌کند که باید دقیقا عین آن الگو عمل كرده، و از آن پیروی کند. هر زنی دوست دارد بابت توانائیهای خودش مورد تحسین قرار گیرد. به او اجازه دهید همان زن شایسته ای باشد که هست. بدانید که اگر به هر کس آزادی بدهید که خودش باشد او بهترین فرد می‌گردد.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم