✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 221
  • دیروز: 636
  • 7 روز قبل: 5104
  • 1 ماه قبل: 28448
  • کل بازدیدها: 869647

 



ز لیلایی شنیدم یا علی گفت

به مجنونی رسیدم یا علی گفت

 

مگر این وادی دارالجنون است

که هر دیوانه دیدم یا علی گفت

 

نسیمی غنچه ای را باز میکرد

به گوش غنچه آندم یا علی گفت

 

خمیر خاک آدم چون سرشتند

چو بر میخاست آدم یا علی گفت

 

مسیحا هم دم از اعجاز میزد

شنیدم مادر او یا علی گفت

 

مگر خیبر زجایش کنده میشد

یقین آنجا علی هم یا علی گفت

 

علی را ضربتی کاری نمیشد

گمانم ابن ملجم یا علی گفت

 

دلا باید که هر دم یا علی گفت

نه هر دم بل دمادم یا علی گفت

 

که در روز ازل قالوبلا را

هر آنچه بود عالم یا علی گفت

 

محمد در شب معراج بشنید 

ندایی آمد آنهم یا علی گفت

 

پیمبر در عروج از آسمانها

بقصد قرب اعظم یا علی گفت

 

به هنگام فرو رفتن به طوفان

نبی الله موسی یا علی گفت

 

به هنگام فکندن داخل نار

خلیل الله اعظم یا علی گفت

 

عصا در دست موسی اژدها شد

کلیم آنجا مسلم یا علی گفت

 

کجا مرده به آدم زنده میشد

یقین عیسی بن مریم یا علی گفت

 

علی در کعبه بر دوش پیمبر

قدم بنهاد و آندم یا علی گفت

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





حقیقت زندگی……

روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت:” امروز می خواهیم بازی کنیم! “

سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود. خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگی اش را روی تخته بنویسد. آن خانم اسامی اعضای خانواده، بستگان؟، دوستان، همکلاسی ها و همسایگانش را نوشت. سپس استاد از او خواست نام سه نفری را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند. زن اسامی همکلاسی ها یش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر پاک کند. زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند:نام مادر، پدر، همسر و تنها پسرش. ..

کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود چون حالا همه می دانستند این دیگر برای آن خانم صرفاً یک بازی نبود. استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. کار بسیار دشواری برای آن خانم بود. او با بی میلی تمام نام پدر و مادرش را پاک کرد. استاد گفت:"لطفاً یک اسم دیگر را هم حذف کنید. “زن مضطرب و نگران شده بود و با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست … @dosta_salam

استاد از او خواست سرجايش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟ والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند. و شما پسرتان را به دنیا آوردید. شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!  

دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند. زن به آرامی و لحنی نجوا مانند پاسخ داد:"روزی والدینم از دنیا خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری ترکم خواهد کرد.

پس تنها فردی که واقعاً کل زندگی اش را با من تقسیم می کند، همسرم است! “

همه ی دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آن که زن حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود، برایش کف زدند

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





امام صادق (ع)فرمودند:

 

  مومن از شش خصلت بعد از مردن نفع میبرد:

 

۱–فرزند صالحی که برای او آمرزش جوید.

۲–مصحفی (قرآن) که از او بماند و تلاوت کنند.

۳–چاهی که بکند .

۴–درختی که بکارد.

۵–آبی که جاری کند.

۶–سنت و روش نیکو که در بین مردم بگذارد و مردم بعد از او به آن رفتار نمایند.

 

منبع: امالی صدوق  /۸۳

 

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





مرحوم شیخ رجبعلی #خیاط :

 

تمام نور معنوی و فیوضاتی که انسان از عبادات و زیارات کسب می کند ،

 

 

با نیشی که به وسیلهٔ زبان به دیگران می زند ، نابود می شود.

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

زن و شوهری نشسته بودند و یک لحظه شوهر به همسرش گفت : میخوام بعد از چندین سال پدر و مادرم و برادرانم و بچه هایشان فردا شب به صرف شام دور هم جمع کنم و زحمت غذا درست کردن را بهت میدم .

زن با کراهیت گفت : انشاا.. خیر میشه . مرد گفت : پس من میرم به خانواده ام اطلاع بدم .

روز بعد مرد سرکار رفت و بعد از برگشتن به منزل به همسرش گفت : خانواده ام الان میرسن شام آماده کردی یا هنوزه ؟

زن گفت : نه خسته بودم حوصله نداشتم شام درست کنم آخه خانواده تو که غریبه نیستند یه چیز حاضری درست میکنیم .

مرد گفت : خدا تو رو ببخشه چرا از دیروز به من نگفتی نمیتونم غذا درست کنم آخه الان میرسن من چکار کنم ….

زن گفت : به آنها زنگ بزن و از آنها عذر خواهی کن اونها که غریبه نیستند .

مرد با ناراحتی از منزل خارج شد . و بعد از چند دقیقه درب خانه به صدا در اومد و زن رفت در را باز کرد و پدر و مادر و خواهر و برادرانش را دید که وارد خانه شدند.

پدرش از او پرسید پس شوهرت کجا رفته ؟

زن گفت : تازه از خانه خارج شد .

پدر گفت : دیروز شوهرت اومد خونمون و ما رو برای شام امشب دعوت کرد مگه میشه خونه نباشه ؟

و زن متحیر و پریشان شد و فهمید که غذایی که باید پخت می کرد برای خانواده خودش بود نه خانواده شوهر ؟

و سریع به شوهر خود زنگ زد و بهش گفت که چرا زودتر بهم نگفتی که خانواده منو برای شام دعوت کرده بودی ؟

مرد گفت : خانواده من با خانواده تو فرقی با هم ندارند .

زن گفت : خواهش میکنم غذا هیچی تو خونه نداریم زود بیا خرید کن .

مرد گفت : جایی کار دارم دیر میام خونه اینها هم خانواده تو هستند فرقی نمیکنه یه چیزی حاضری درست کن بهشون بده همانطور که خواستی حاضری به خانواده ام بدی ..

و  این درسی برای تو باشه که به خانواده ام احترام بگذاری .

 

 پس با مردم همانطوری معامله کن که برای خودت دوست داری ..

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

  از امام علی بن موسی الرضا (ع) نقل شده که فرمود:

 

 پدرم را در خواب دیدم که فرمود: فرزندم هر گاه به تو همّ و غمّ روی آورد، این ذکر را زیاد بگو: یا رؤف یا رحیم.

 

 بعد فرمود: آنچه ما در خواب می بینیم مثل آن است که در بیداری می بینیم.

 

_بحار الانوار، ج 95،ص 283.

 برگرفته از کتاب ذکرهای مستحبی/عباس عزیزی

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان درحال مرگ به فرزندش

منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)

زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)

به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)

گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)

عمر من 80 ساله ولی مثل 8 دقیقه گذشت و داره به پایان میرسه (تو این دقیقه های کم کسی واز دست خودت ناراحت نکن)

 نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی… کفن سفید ترساننده است.. و کعبه سیاه اما محبوب ودوست داشنتی است.

انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.

 اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود.

اگر لختی و برهنگی نشانه زن بودن بود میمون از همه خانمتر بود.

قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.

انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فکرش.

به زندگی فکرکن!ولی برای زندگی غصه نخور.دیدن حقیقت است، درست دیدن،فضیلت.ادب خرجی ندارد.ولی همه چیز را می خرد.باشروع هرصبح فکرکن تازه به دنیا امدی.مهربان باش ودوست بدار کسانی که لیاقت احساست رادارند شاید فردایی نباشد.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا , آب میوه نبود .

بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود

بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست !

بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته !

بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست !

و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت !

بزرگ تر که شدیم , فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند ! شاید هم رفته باشند …!!

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود .

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود

غضبش عشق بود

و تنبیه اش عشق

و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر , انحنای قامت اوست !

عجب دنیایی است ؟!!!

و عجب تراز دنیا چه کوتاهست عمر …!!!

معذرت میخواهم فیثاغورث

ولی پدر سخت ترین معادله ی دنیاست !

معذرت میخواهم نیوتن

ولی راز جاذبه , مادر است !

معذرت میخواهم ادیسن

ولی اولین و آخرین چراغ زندگی , پدر و مادر هستند !

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





من و جدا شدن از كوي تو خدا نكند

خدا هر آنچه كند از توأم جدا نكند

صفاي دل تويي و دل ز هر چه داشت صفا

صفا ندارد اگر با غمت صفا نكند

جواب ناله ي دلهاي خسته بر لب توست

كه را صدا كند آن كو تو را صدا نكند

هزار مرتبه حيف است نماز مرده بر او

كه زنده باشد و جان در رهت فدا نكند

رضا مباد خدا از كسي كه در همه عمر

تو را به قطره ي اشكي ز خود رضا نكند

گذشت عمر و اجل پر زند به دور سرم

بميرم و نروم كربلا خدا نكند

كسي كه خاتم خود را دهد به دشمن خويش

چگونه مي‌شود آخر نظر به ما نكند

هزار مرتبه «ميثم» اگر رود سر دار

زبان به مدح كسي جز حسين وا نكند…

نوكر نوشت :

ز شهر طوس شبی تا حسین باید رفت

ز کربلا سفری کاظمین باید رفت

او علی، حضرت زهرا و حسین و حسن است

پسر شاه خراسان همه ی پنج تن است…

صلي الله عليك يا سيدنا المظلوم يا اباعبدالله الحسين

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 گفتم شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید!

 

  رهبرانقلاب: در مسجدی که بنده نماز می‌خواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل #مسجد جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان بودند. در همان سالها پوستین‌های وارونه مد شده بود و جوانان خیلی اهل مد آن را می‌‌پوشیدند. یک روز دیدم جوانی که از این پوستینهای وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجادۀ من نشسته است؛ یک حاجی محترم بازاری هم که مرد خیلی فهمیده ای بود و من خیلی خوشم می‌‌آمد که او در #صف_اول می‌‌نشست، در کنار این جوان نشسته بود. دیدم رویش را به این جوان کرد و چیزی در گوشش گفت و این #جوان یکباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجی محترم گفتم چه گفتی؟ به جای او جوان گفت چیزی نیست. فهمیدم که این آقا به او گفته که مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید! گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید! گفتم حاجی! چرا می‌‌گویی این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند که جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم می‌‌تواند بیاید به ما اقتدا کند و نماز جماعت بخواند… با #اخلاق، سراغ این جوانان و دلها و روحها و ورای قالبهاشان بروید؛ آن وقت #تبلیغ انجام خواهد شد.

۱۳۷۶/۳/۲۶

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

معلم مدرسه‌ای با این که ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:

«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»

معلم گفت:

«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.

ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.

ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.

ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.

ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.

ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.

ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:

«می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»

 

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،

باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …

“پس نیکی را بکار،

بالای هر زمینی…

و زیر هر آسمانی….

برای هر کسی… “

تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!

که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...



...


شخصی نزد عارفي رفت و گفت: فلانی پشت سرت چیزی گفته است…

 

 عارف گفت: در این گفته ات سه خیانت است:

 

شخصی را نزد من خراب کردی…

فکر مرا بیهوده مشغول کردی…

خودت را نزد من خوار کردی…

 

یادمان نرود هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.»

حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟»

جوان گفت: «آری.»

حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.»

جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟»

حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»

جوان گفت: «آری.»

حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





#از_ما_بهتران

 

 

پروفسور محمود حسابی تکه نخی را آماده کرد و به دست پسرش ایرج داد و گفت:

بیا و دور سرم را با این تکه نخ اندازه بگیر!

پسرش با شرمساری سکوت کرد و دستور پدر را اجرا نمود. پروفسور حسابی ادامه داد:

خوب دقت کن، بعد از اندازه گیری نخ را گره بزن تا اندازه به هم نخورد و گم نشود. بعد نزد پسر عمویت که قصد دارد قطعه ای را از ایتالیا سفارش دهد برو و این تکه نخ را به او بده. بگو فقط قبل از سفارش از آن کشور با همین نخ دور سر مهندسان ایتالیایی را اندازه بگیرد، اگر سر آن ها از سر من و دیگر متخصصین و استادان ایرانی بزرگ تر بود، می تواند سفارش ساخت قطعه را به آن

از ما بهتران بدهد!…

 

کتاب مرد نخستین

زندگی نامه استاد بزرگ پروفسور حسابی

محمود اکبرزاده

انتشارات سوره مهر

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...



...


 

 مطمئن باش مردی که تو را دوست داشته باشد نسبت به تو غیرت دارد!! شک نکن!

مردی که دوستت ندارد,برایش فرق نمیکند… چه بپوشی…کجا بروی…کی برگردی…با کی باشی…توی پیج چه عکسی بگذاری یا پروفایلت چه عکسی باشد…

 

 

 مردی که عاشق توست میخواهد همه چیزت….زیبایی ات…عاطفه و عشقت…زنانگی ات… پاکی و عفتت… همه صرفا و منحصرا برای خودش باشد و بس نه هیچ کس دیگر!!????

 

 

????دوست ندارد با پخش عکسهایت تو را عمومی کند….دوست ندارد اندام و چهره ات توجه مردان دیگر را جلب کند…نمیخواهد چشم هرزه ای شکارت کند…نمیخواهد وسیله ارضاء دیگران شوی…نمیخواهد بیت المال باشی…

 

 

مردی که دائم میگوید هر جور راحتی بچرخ…. هر جا دوست داری برو… هر عکسی از خودت دوست داری پخش کن…

 

هر مانتویی خواستی بپوش…آرایش کن… شیک برو بیرون…..

روشن فکر و مدرن نیست, بی غیرت است….  مرد نیست…نر است… 

عاشقت نیست…فقط کنارت زندگی میکند…

 

 

 این را من نمیگویم پیامبر خدا فرمود:

 

 "مردی که از بی حجابی زنش راضی است بی غیرت است و اگر دیگران بی غیرت خطابش کنند گناه نکرده اند!!!”

 

 مرد بی غیرت,ناموسش را حراج چشم های دیگران میکند…

میبیند ناموسش جلوی چشم این و آن است و هر کس نگاهی به او میکند?…اما سکوت میکند…بی تفاوت است…

 

✔️و هیچ چیز در مردان به اندازه مرد بی غیرت و سیب زمینی صفت نفرت انگیز نیست….

 

✔️همان طور که هیچ چیز در زنان نفرت انگیزتر از  زن بی حیا و بی عفت نیست…

.

 دختر و بانوی پاک…

وقتی پدرت،برادرت و همسرت روی بیرون رفتنت و نوع پوشش تو حساس است…روی روابط تو در فضای واقعی یا مجازی حساس است…ناراحت نشو…فکر نکن در سختی هستی و به تو ظلم شده…

 

 خوشحال و مغرور باش….

چرا که مردی قلبش برایت میتپد….

آن هم از جنس …پدرانه و برادرانه و همسرانه ……عاشقانه

وچه سعادت و آرامش و امنیتی بالاتر از این برای یک دختر و زن؟

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 حواسمان را جمع کنیم؛ اگر خود را رها کنیم؛ آلوده خواهیم شد….

 

  آیت‌الله بهجت می‌فرمودند:

 

 «آن چه معاویه و یزید بالفعل داشتند ما بالقوه داریم.

و خیلى به خود مغرور نشویم این طور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه مى‌بریم!»

(در محضر بهجت/ شماره ٢٧١)

 

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





  تواضع و فروتني زينت بخش حسب و شرف،

فصاحت زينت بخش كلام،

عدالت زينت بخش ايمان و اعتقادات،

وقار و ادب زينت بخش اعمال و عبادات;

 و دقّت در ضبط و حفظ آن، زينت بخش نقل روايت و سخن مي باشد.

 

 

امام جواد ( عليه السلام )

(كشف الغمّة، ج 2، ص 347)

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





قدرتی شگرف دارد..

هنگامی که برای انسانها آرزوی سعادت میکنی،

 

 نیروی درونت به تمامی انسانهای پاک طینت متصل میشود؛

 

و راهی میشوی برای عبور تمامی دعاهای خیری که از تمامی مردم فرستاده شده؛

 

و آنگاه انرژی دعاها، و برکت انسانهای روی زمین؛

وارد زندگیت می شود!

 

برای هم دعای خیر کنیم.

 

 آرزو میکنم كه

  مهر؛

 بركت؛

 عشق؛

 محبت؛

  سلامتى

 همنشینتان باشد…

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت
نظر از: عامری [عضو] 

با سلام ولادت باسعادت حضرت معصومه سلام الله علیها برشما مبارکباد

1395/05/14 @ 22:43


فرم در حال بارگذاری ...





شیطان به رسول خدا(ص) گفت

طاقت دیدن 6 خصلت آدم را ندارم:

1:به هم میرسند سلام میکنند.

2:باهم مصاحفه میکنند.

3:برای هر کاری انشاا… میگویند.

4:از گناه استغفار میکنند.

5:هر کاری را با بسم ا… الرحمن الرحیم شروع میکنند.

6:تا نام تو را میشنوند صلوات میفرستند.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





امام جواد (ع)

 

 تکیه داشتن به خدا، ‌بهای هر چیز ارزشمند و نردبانی برای رسیدن به هر بلندی است.

بحارالأنوار، ‌ج75، ‌ص 364

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





در این دنیا اگر غم هست

صبوری کن خدا هم هست

 

اگر دشمن کنارت هست

مخور غصه خدا هم هست

 

اگر فقر و فقیری هست

منال هرگز، خدا هم هست

 

اگر در عشق فریبی هست

چه غم لیکن خدا هم هست

 

اگر تنهای تنها هم شدی

باز هم خدا هست …

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...