✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 228
  • دیروز: 736
  • 7 روز قبل: 4883
  • 1 ماه قبل: 22486
  • کل بازدیدها: 796175

 



 

پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم

می فرماید:

چه خوب فرزندانی هستند دختران

 

هر کس یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی پوششی از آتش دوزخ قرار می دهد و هر کس دو تا داشته باشد، خداوند به خاطر آنان، او را وارد بهشت می سازد؛ و هرکس سه دختر یا مانند آن خواهر داشته باشد، جهاد و صدقه ای استحبابی از او بر می دارد.

 

هر خانه‌ای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانی‌اش می شود؛ و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی‌گردد، در حالی که در هر شبانه روز برای پدر آن دختران عبادت یکسال نوشته میشود.

 

دخترداران شاکر باشید و قدرخودتان را بدانید .

/ ارزش یک دختر را خدایی میداند که او را در سنین کودکی برای عبادت برمیگزیند.

پیامبری میداند که فرمود: دختر باقیات الصالحات است.

 امام صادق ع میداند که فرمود:پسران، نعمت‏ اند و دختران خوبی. خداوند، از نعمت ‏ها سؤال می ‏کند و به خوبی‏ ها پاداش می‏ دهد .

ارزش دختر را خدایی میداند که هرکسی را لایق دیدن جسمش نکرد.

ارزش دختر را خدایی میداند که به بهترین مخلوقش حضرت محمد ص دختری عطا کرد که هدایت یک جهان به عهده ی فرزندان اوست.

” انا اعطیناک الکوثر “

و این هدیه ی الهی، یک دختر بود.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




داستان راهزنان و دعای دفع بلا

 

نقل است که در روزگاری نه چندان دور کاروانی از تجار بهمراه مال التجاره فراوان به قصد تجارت راهی دیاری دوردست شد…

 

در میانه راه حرامیان کمین کرده به قصد غارت اموال به کاروان یورش بردند و طولی نکشید که محافظان کاروان از پای درآمده یا تسلیم گشته و دزدان به جمع آوری اموال و اثاث از روی شتران مشغول شدند…

 

حرامیان هرچه بود گرد آوردند از مسکوکات و جواهرات و پارچه و هر چه ارزشمند بود به زور ستاندند. در بین اموال مسروقه یکی ازحرامیان کیسه ای پراز سکه های زر یافت که بسیار مایه تعجب بود چه آنکه در داخل همان کیسه به همراه سکه های زر تکه کاغذی یافت که روی آن آیه ای از قرآن در مضمون دفع بلا نوشته شده بود… حرامی شادی کنان کیسه را به نزد سر دسته دزدان برد و تمسخر کنان اشارتی نیز به دعای دفع بلا نمود.

 

رئیس دزدان چون واقعه بدید دستور داد صاحب کیسه را احضار کنند…

 

طولی نکشید که تاجری فلک زده مویه کنان به پای سردسته حرامیان افتاد که آن کیسه از آن من بود و لعن و نفرین بسیار نثار عالم دینی نمود و همی گفت که من گول آن عالم را خوردم و تا آن لحظه معتقد بودم که دعای دفع بلا واقعا کارگر خواهد بود!!!

 

رئیس حرامیان اندکی به فکر فرو رفت سپس دستور داد کیسه زر را به صاحبش بر گردانند!

 

یکی از حرامیان برآشفت که این چه تدبیری است و مگر ما قطاع الطریق نیستیم؟!

 

رئیس دزدان پاسخ چنین داد: ای ابله، درست است که ما دزد مال مردم ایم اما هرگز قرار نبود که دزد ایمان مردم باشیم …

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




یادت باشد …

انسان‌هايی هستند

که ديوار بلندت را می‌بينند

ولي به دنبال همان يک آجر لق ميان ديوارت هستند که،

تو را فرو بريزند …

تا تو را انکار کنند …

تا از رويت رد شوند …

 

مراقب باش …

دست روزگار هلت ميدهد ؛

ولی قرار نيست تو بيفتی !

اگر بی‌تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی،

اوج می‌گيری …

به همين سادگی …

 

پس…

تو خوب باش ،

حتی اگر آدم‌های اطرافت خوب نيستند،

تو خوب باش ،

حتی اگر همه از خوبی‌هايت سو استفاده کردند،

تو خوب باش ،

حتی اگر جواب خوبی‌هايت را با بدی دادند،

تو خوب باش …

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




#پند_آموز

 

ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺘﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ،

ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ …

 

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ …

ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ…

ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ …

 

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ..

ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ

ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ،

ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ…

 

ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ،

ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ

ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ،

ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ…

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ!

ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ …

 

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ…

 

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﺳت….

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




خدایا…!!!

 گفتم: خسته ام…

گفتی: ( لاتقنطوامن رحمة الله… “از رحمت خدا ناامید نشوید” زمر/35)

 گفتم: کسی نمیدونه تو دلم چی میگذره…

گفتی: (إن الله بین المرء وقلبه… “خداوند حائل است بین انسان و قلبش” انفال/26)

 گفتم: کسی را ندارم…

گفتی: (نحن إقرب إلیه من حبل الورید…"ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم” ق/16)

 گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی…

گفتی: (فاذکرونی، أذکرکم… “منویاد کنید تا به یاد شما باشم” بقره/152)

 

 اگه ثواب یکساله میخوای اینو به دوستات بفرس!

 به فکر نمازت باش مثل شارژ موبایلت!

 با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت!

 از انگشات واسه اذکار استفاده کن مثل صفحه کلید موبایلت!

 قرآن رو همیشه بخون مثل پیامهای موبایلت!

 

خدایی ما کجاییم؟؟؟

کپی کنید ببینیم چی میشه؟

آروم بگو: “خدایا من عاشق توام و به تو نیاز دارم… به قلب من بیا”

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

 

 خدا: بنده من نماز شب بخوان وآن یازده رکعت است.

 بنده: خدایا خسته ام! نمی توانم.

 خدا:بنده من،دورکعت نمازشفع ویک رکعت نماز وتر بخوان.

 بنده:خدایا خسته ام! برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

 خدا: بنده من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است!

 خدا: بنده من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.

 بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟

 خدا: بنده من قبل از خواب وضو بگیرو رو به آسمان کن و بگو یا ا…

 بنده: خدایا من در رختخواب هستم. اگر بلند شوم،خواب از سرم می پرد!

 خدا: بنده من همان جاکه دراز کشیده ای،تیمم کن و بگو یا ا…

 بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.

 خدا: بنده من در دلت بگو یا ا…  ما نماز شب برایت حساب می کنیم.

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.

 خدا: ملائکه من،ببینید آن قدر ساده گرفته ام،اما او خوابیده است. چیزی به اذان صبح نمانده. او را بیدار کنید. دلم برایش تنگ شده است. امشب با من حرف نزده.

 ملائکه: خداوندا دوباره او را بیدار کردیم،اما باز خوابید.

 خدا: ملائکه من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.

 ملائکه: پرورگارا باز هم بیدار نمی شود.

 خدا: اذان صبح را می گویند. هنگام طلوع آفتاب است. ای بنده من بیدار شو. نماز صبحت قضا می شود.

 ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

 خدا: او جز من کسی را ندارد… شاید توبه کرد…

بنده من،تو هنگامی که به نماز می ایستی،من آنچنان گوش فرا می دهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




مهربان باش ؛

 مردم اغلب بي انصاف،بي منطق و خود محورند ولي آنها را ببخش .

 اگر مهربان باشى تو راه به داشتن انگيزه هاى پنهان متهم مى کنند ولى مهربان باش…

اگر موفق باشى دوستان دروغين و دشمنان حقيقي خواهى يافت ولى موفق باش…

اگر شريف و درستکار باشى , فريبت مى دهند ولى شريف و درستکار باش…

آنچه را در طول ساليان بنا نهاده اى شايد يک شبه ويران کنند ولى سازنده باش…

اگر به شادمانى و آرامش دست يابى حسادت مى کنند ولى شادمان باش…

نيکى هاى درونت را فراموش مى کنند ولى نيکوکار باش…

بهترين هاى خودت را به دنيا ببخش حتى اگر هيچ گاه کافى نباشد , و در نهايت مى بينى هر آنچه هست همواره ميان ( تو و خداى تو ) است نه ميان تو و مردم …

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

 

می گویند مرد جاهلی یک کشتی به ارث برد. با اینکه از دریا و دریانوردی و مکانیک چیزی نمی فهمید، به این فکر افتاد که فرمانده کشتی شود و روی آب های بیکران اقیانوس به حرکت در آید. هنگامی که ملوانان، کشتی را آماده ی حرکت می ساختند، خود او چون مهارتی در این کارها نداشت، دخالتی نکرد؛ اما پس از این که کشتی وارد دریای وسیع شد، کشتیبانی به نظرش بسیار آسان آمد. وقتی در عرشه، مشغول گردش بود، مردی را دید که چرخی سنگین را گاه به این طرف و گاه به ان طرف می چرخاند، پرسید:« این مرد در اینجا چه می کند؟» جواب دادند:« سکاندار است و کشتی را در جهتی معین هدایت می کند.» گفت:« چه حماقتی! من که فایده ای در این کار نمی بینم. در برابر ما به جز آب چیز دیگری نیست و خود بادبان ها کشتی را پیش می برند. وقتی به ساحل نزدیک شویم یا ببینیم که کشتی دیگری به سوی ما می آید، می توانیم از سکان استفاده کنیم. همه ی بادبان ها را برافرازید و کشتی را برای حرکت آزاد بگذارید.» فرمان او را اطاعت کردند؛ اما کشتی غرق شد و آنهایی که زنده ماندند، این مرد ننادان را که تصور می کرد کشتی بدون فرمانده می تواند حرکت کند، هرگز از یاد نبرند.

 

حتما خواهید گفت که این حادثه، افسانه ای بیش نیست؛ حق دارید! و حتما می پرسید که آیا ممکن است فردی از نوع بشر، اینگونه نادان باشد؟ و حال آنکه متاسفانه چنین جنونی در اغلب انسان ها وجود دارد. یک دقیقه فکر کنید: آیا شما وارث متاعی که قیمت آن هزاران بار گران تر از یک کشتی است، یعنی وارث زندگی و فهم و هوش خود نیستید؟ این فهم و هوش را در چه جهتی هدایت می کنید؟ آن را به حال خود می گذارید؟ آیا واقعا فرمانده کشتی خود هستید و این قدرت را در خود می بیند که کشتی وجودتان را به ساحل آرامش و صفا و موفقیت و سعادت و ثروت برسانید؟ تفکر انسان در این دنیا سکان دار روزی است و روزی شما در پس فکری است که بر می گزینید.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


#داستان_آموزنده 

 

 

 

 بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: “مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید.”

 

استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

 

استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.

 استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.

 

استاد تبسمی کرد و گفت: “اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلاکش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی.

 بت اعظم که احمق نیست.

او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!”

 

زن لختی مکث کرد.

 

دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!

می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!

 

هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است…

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ و خرد است.

و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست. ( عارف بزرگ - #مولانا )

 

التماس تفکر

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

امام علی (ع) میفرمایند :

دربدن عضوی کم سپاس تر از چشم نیست،پس خواهش آن را برآورده نسازید ،که شما را از یاد خدای بزرگ و بلند مرتبه باز می دارد .

بحار الانوار ،ج۱۰۴،ص۳۶

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




تقدیـم به امـام زمـان (عـج)

 

صدایـت میکنـم آقـا…

همین جایـم…  خـودم…تـنها…

از ایـن پاییـن به آن بالا…

صدایـم می رسـد آقـا؟

نگاهـم در زمـین گیر اسـت…

خـودم هـم خـوب میدانـم…

بسـی دیر است…

بسی دیر است برای پر زدن امـا…

امیدم را نگیر آقـا…

از این سقـف گناهانـم دعا بالا نمی آید…

دعا آنـجا نمی آید…

دعایم را بـبر بالا…

شـفاعـت کن مرا آقـا…

شـما را میـدهم سوگنـد…

به حق مادرت زهرا(س)…

نگاهت را نگیــر آقـا…

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




هست.‌. #نیست..

 

وباز #صبح می شود و مادری که هست..

 

چشمش به در،به #انتظارپسر ،که نیست .‌.

 

پدرهست دخترهست #مادر هست ..

 

 وباز #خانه ای که در آن پسر،که نیست‌..

 

همه نشسته اند #سرسفره ای که هست ..

 

وبازنگاه مادربه #جای_خالی پسر،که نیست..

 

خاطره اش هست یادش هست #عکسش هست..

 

اما برای مادر اینها #پسر،که نیست..

 

شهدارا آورده اند و #تشیعی که هست..

 

وباز بین #شهدا پسر،که نیست..

 

و مادر می ماندو #آه و جای خالی که هست..

 

وباز #خانه ای که در آن پسر،که نیست..

 

 وباز #شب ومادر ولالایی که هست..

 

به یاد #کودکیه  پسر، که نیست ..

 

 

 

 تقدیم به مادران شهدایی که چشم انتظاران پسرانی #هستند که  #نیستند..

آنها که #رفتند وهنوز #برنگشتند..

 

#به_شهدامدیونیم ..

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

حالم بد است نبض مرا یک نگاه کن / آه ای طبیب حال مرا رو به راه کن

 

دستی بکش بر این سر شوریده لااقل / لطفی به شرم روی غلام سیاه کن

 

ما را قسم به زلف رهایت رها مکن/ ما را به زیر سایه خود در پناه کن

 

فکری به حال ما نکنی خوار می شویم / فکری به حال قافله ای بی پناه کن

 

یک عده صحبت از غم اغیار می کنند / کاری برای زمزمه های تباه کن

 

ما هرچه می کشیم ز اغیار می کشیم / بیگانه را به مکر خودت سدّ راه کن

 

قومی به رغم تو ره بیراهه می روند / گمراه را به بارقه ای مرد راه کن

 

دلها به دست تو بخدا نرم می شود / بی درد را تو جلوه ای از سوز و آه کن

 

دنیای بی وفا همه ارزانی حریف / ما را رحین منّت یک صبحگاه کن

 

روزی برادران رسول خدا شویم / روز دگر چه؟ امّت خود را نگاه کن

 

یوسف به چاه مانده گذشت از برادران / رحمی به حال قاطبه ی رو سیاه کن

 

یا راحم الغریب قسم بر ولایتت / رحمی بر امیر غریب سپاه کن

 

وقتی که می روی سوی شش گوشه حسین(ع) / پایین پا به ما نظر از قتلگاه کن

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




داستان_آموزنده

 

يک روز فردی ازبازار عبور مي کرد  که چشمش به دکان خوراک پزي افتاد از بخاري که از سر ديگ بلند ميشد خوشش آمد تکه ناني که داشت بر سر آن ميگرفت و ميخورد

 

هنگام رفتن صاحب دکان گفت : تو از بخار ديگ من استفاده کردي وبايد پولش را بدهي

 

مردم جمع شدن  مرد بيچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را ديد که از آنجا مي گذشت

 

از بهلول تقاضاي قضاوت کرد بهلول  به آشپز گفت : آيا اين مرد از غذاي تو خورده است؟

 

آشپز گفت : نه ولي از بوي آن استفاده کرده است

 

بهلول چند سکه نقره از جيبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمين ريخت وگفت : اي آشپز صداي پول را تحويل بگير

 

آشپز با کمال تحير گفت : اين چه طرز پول دادن است؟

 

بهلول گفت :  مطابق عدالت است کسي که بوي غذا را بفروشد در عوض بايد صداي پول  دريافت کند.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

یک کسی مارادیدگفت:آقای قرایتی،شماپسرندارید؟

گفتم:نه،من فقط دختردارم.

چندبارکوبیدبرسینه اش که الهی،الهی خدابهت یک پسربدهد.

من هم چندبارکوبیدم برسینه ام،که الهی،الهی خدا یک جوعقل به توبدهد…

خداوقتی به کسی دخترمیدهد،به اومیگویدبه شکرانه این دختر،نمازشکربخوان،انااعطیناک الکوثرفصل لربک…

حدیث داریم خانه ای که درآن چنددخترداشته باشد،محل رفت وآمدملایکه است…

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت




  ‍ داستان ملانصرالدین…

 

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم…

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود…

 

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم …!

دوستش کنجاوانه پرسید : دیگه چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!

 

  هیچ کس کامل نیست!!!

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


امام صادق عليه ‏السلام :

 

 

چه چيز مانع مى ‏شود كه هر گاه بر يكى از شما غم و اندوه دنيايى رسيد، وضو بگيرد و به سجده ‏گاه خود رود و دو ركعت نماز گزارد و در آن دعا كند؟ مگر نشنيده ‏اى كه خداوند مى‏ فرمايد: «از صبر و نماز مدد بگيريد»

 

تفسير عياشى ج 1، ص 43، ح 39

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




  اسـتـادی می فـرمـود :

ایـن آیــه:

«الا بذکر الله تطمئن القلوب»،

 معـنـایـش ایـن نـیـست کــه:

بـا ذکـر خـدا دل آرام می گـیـرد،

 

بلکه معنی واقعی این آیه، یـعنی خــدا می گـویـد:

 

ای انسان! جوری سـاختــه ام تـو را کــه جـز بـا یـاد من آرام نـگیـری!…

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 #اخلاص_امام_علی (علیه السلام)

 

 

1ـ ابن شهرآشوب گوید: وقتی امیر مؤمنان(ع) بر عمرو بن عبدود دست یافت او را ضربت نزد و نکشت، او به علی(ع) دشنام داد و حذیفه پاسخش داد، پیامبر(ص) فرمود: ای حذیفه ساکت باش، خود علی سبب درنگش را خواهد گفت. آنگاه علی(ع) عمرو را از پای در آورد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسید پیامبر سبب را پرسید، علی(ع) عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افکند، من ترسیدم که برای تشفی خاطرم گردن او را بزنم، از این رو او را رها کردم، چون خشمم فرو نشست او را برای خدا کشتم. (1)

 

2ـ علامه مجلسی(ره) گوید: صبحگاهی رسول خدا(ص) به مسجد آمد و مسجد از جمعیت پر بود، پیامبر فرمود: امروز کدامین شما برای رضای خدا از مال خود انفاق کرده است؟ همه ساکت ماندند، علی(ع) گفت: من از خانه بیرون آمدم و دیناری داشتم که می ‏خواستم با آن مقداری آرد بخرم، مقداد بن اسود را دیدم و چون اثر گرسنگی را در چهره او مشاهده کردم دینار خود را به او دادم. رسول خدا(ص) فرمود: (رحمت خدا بر تو) واجب شد.

مرد دیگری برخاست و گفت: من امروز بیش از علی انفاق کرده‏ ام، مخارج سفر مرد و زنی را که قصد سفر داشتند و خرجی نداشتند هزار درهم پرداختم. پیامبر(ص) ساکت ماند. حاضران گفتند : ای رسول خدا، چرا به علی فرمود: «رحمت خدا بر تو واجب شد» و به این مرد با آنکه بیشتر صدقه داده بود نفرمودی؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر ندیده ‏اید که گاه پادشاهی خادم خود را که هدیه ناچیزی برایش آورده مقام و موقعیتی نیکو می‏ بخشد و از سوی خادم دیگرش هدیه بزرگی آورده می ‏شود ولی آن را پس می‏ دهد و فرستنده را به چیزی نمی‏ گیرد؟ گفتند: چرا، فرمود : در این مورد هم چنین است، رفیق شما علی دیناری را در حال طاعت و انقیاد خدا و رفع نیاز فقیری مؤمن بخشید ولی آن رفیق دیگرتان آنچه داد همه را برای معاندت و دشمنی با برادر رسول خدا داد و می‏ خواست بر علی بن ابیطالب برتری جوید، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانید. آگاه باشید که اگر با این نیت از فرش تا عرش را سیم و زر به صدقه می‏ داد جز دوری از رحمت خدا و نزدیکی به خشم خدا و در آمدن در قهر الهی برای خود نمی ‏افزود. (2)

 

3ـ علی(ع) فرمود: گروهی خدا را از روی رغبت پرستیدند و این عبادت تاجران است. گروهی خدا را از روی ترس و بیم پرستیدند و این عبادت بردگان است، و گروهی خدا را از روی شکر و سپاسگزاری پرستیدند و این عبادت آزادگان است. (3)

 

4ـ و فرمود: خدایا، من تور را از بیم عذاب و طمع در ثوابت نپرستیدم، بلکه تو را شایسته بندگی دیدم و پرستیدم. (4)

 

5ـ و فرمود: دنیا همه ‏اش نادانی است جز مکانهای علم، و علم همه ‏اش حجت است جز آنچه بدان عمل شود، و علم همه ‏اش ریا و خود نمایی است جز آنچه خالص (برای خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد که عاقبتش چه می‏ شود. (5)

 

 پی‏نوشت‏ها:

1)مستدرک الوسائل 3/220 به نقل از مناقب.

2)بحار الانوار 41/ 18

3)نهج البلاغه، خطبه .237

4)بحار الانوار 41/ 14

5)سفینة البحار 1/401 ماده خطر.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




روزگارم با غلامى على سر میشود

هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود

 

بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من

چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود

 

جاى آن دارد بگیرم حلقه دارش کنم

حلقه اى را که ز گوش بندگى در میشود

 

شان او را نه قلم کافى ست نه دفتر نه فهم

شان سلمانش فقط صدجلددفتر میشود

 

نفس مثل خیبر است و هیچکس فتاح نیست

فتح این قلعه فقط با دست حیدر میشود

 

یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن

این چه موجودى ست هم اول هم آخر میشود

 

از همینجا میشود فهمید-با مهر على-

عاقبت این عاقبتها خیر یا شر میشود

 

محضر یاد على و محضر “نادعلى”

هر که آدم میشود ازاین دو محضر میشود

 

ذات فیاض “امین الله” ” امینى” پرور است

هر که شد خورشید ذاتا ذره پرور میشود

 

قدر زر زرگر شناسد قدر زهرا را على

علتش این است داماد پیمبر میشود

 

بیشتر کار برادر را برادر میکند

حق بده پس باتو پیغمبر برادر میشود

 

کار خیر ما کنار حب تو میایستد

دوبرابر ، سه برابر….صد برابر میشود

 

معجزات چشمهایت خلق صاحب معجزه ست

دلدل ات رد میشود سنگ همه زر میشود

 

تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواند

تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر میشود

 

هر یک از پیغمبران اول میاید محضرت

با تو بیعت میکند بعدا پیمبر میشود

 

دوستى از دوستان دوستان تو اگر

در جهنم هم که باشد آخرش در میشود

 

طفل خود را بر سر شانه نجف آورده ام

کودک است امروز, در آینده قنبر میشود

 

این زمین خاصیتش این است قیمت میدهد

سنگ را اینجا بیندازند گوهر میشود

 

زان طرف سنگ نشانى هم ندارد فاطمه

زین طرف دارد کف صحن تو مرمر میشود

 

“باز با…..” نه , باز اینجا با کبوتر میپرد

شاه اینجا همنشین چند نوکر میشود

 

حال من چون حال بیماری است زیر دست تو

هر چه بدتر میشود انگار بهتر میشود…..؟

 

▫️ #یکشنبه_های_مولا

 قدر زر زرگر شناسد قدر زهرا را على

#علی_اکبر_لطیفیان

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت